نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

مهر ماه مهربون

نیلیای نازم... 10 روز بود نبودیم... بودیم سفر تبریز... دختر خوبی بودی...فقط اینکه آخرش هر سه تامون سرما خوردیم و شب اول سرما خوردگیت اذیت شدی.... خیلی خوش گذشت... چیزهای جدیدی یاد گرفتی...: به آب میگی "باب" بده رو میگی " دبه " بابا و ماما رو به طور اختصاصی به من و بابات میگی... یاد گرفتی از تخت و مبل بیای پایین...رو شکم دراز میکشی و عقب عقب میآی پایین... دیروز وقتی میخواستی جیش کنی تو ماشین رفتی زیر پا و گفتی جیش..سرپات که کردیم جیش کردی! خیلی به نوع صداها واکنش نشون میدی..یک کم بلند حرف بزنیم گریت میگیره... میگی "دست" وقتی از کسی میخوای دستتو بگیره موقع راه رفتن یا دستت کثیف میشه... وقتی گربه میبینی یهو میگی "مو مو...
2 مهر 1392

11 ماهگی

مامانی... 11 ماهگیت با وزن 9600 یا 10400 شروع شد..دلیل اختلاف در به یاد نیاوردن دقیق اعداد توسط مامانی هست!!...   قبلا گفتم راه میری.... چند تا کلمه میگی که ملا میشه گفت اینان : ماما ( گاهی!!) بابا ( به ندرت!) رفت ( اکثر اوقات ) میو ( گاهی با حذف ی ! ) کیه ( اکثرا ) چیه ( اکثرا ) جی جی ( به معنای هر نوع موجود زنده از جحاندار و گیاه ! .. اکثرا ) جو جو ( وقتی شیر میخوای ! ) الو ( الان 2 روزی میشه که وقتی تلفن رو میگیری اولش میگی ! )   جدیدا وقتی تلفن دستته با خودت حرف میزنی اما اگه اون ور خط کسی باشه حرف نمیزنی!!   بابایی برات تو آشپزخونه تاب وصل کرد که اکثر اوقات توش خوابت میبره!! ههههههه...
16 شهريور 1392

دندون سری

مامانی گلم.. دیروز جشن دندونیت بود..اینم دو تا عکس از دیروز: این یکی از دیگ های آش: اینم دختر گلم که به زور تونستم ازش عکس بگیرم: آخر جشن دیروز هم آهنگ گذاشتیم که فکر کنم تو خودت از همه بیشتر رقصیدی.... دو تا کلمه جدید یاد گرفتی : تو عکس ها به آدم ها اشاره میکنی و میگی " کیه ؟" و وقتی چیزی میبینی که توجهتو جلب کرده میگی " چیه ؟" میگیم گربه چی میگه، میگی " مَ مَ "... البته در هر بار بیشتر از یک بار جواب نمیدی!! گاها هم در جواب هاپو چی میگه میگی " ها ها "... من فدای تو بشمممممممممممممممممممم.......... ...
10 شهريور 1392

نیلیای برج 5 !

دختر نازم.... امشب یک دوست به دوستات اضافه شد.... پسر دوست مامان امروز به دنیا اومد... خیلی وقت نمیشه که تو هم پا به این دنیا گذاشتی و ما رو شاد کردی... الان 10.5 ماه میگذره... 10.5 ماهی که هر روزش با تو شروع میشه و با تو تموم میشه.... الان تو راه میری...نمیتونی بودی ولی کاملا راه میری... خبری از چهار دست و پا نیست... وقتی میگیم مثلا فلانی کو میگی " دفت" و کف دست راستتو کج میکنی!! هر چیزی میخوای به اون اشاره میکنی و میگی " دَ !" ... گوشی و هر چیزی رو زیر گوشت میگیری و به حالت تلفن باهاش رفتار میکنی... عاشق دوچرخه هستی... بابا بزرگت بهت یاد داده..روی دوچرخه بزرگ سوارت میکنه و دورت میده... غذای سفره میخوری... مثلا تخم مرغ رو دو...
29 مرداد 1392

نیلیای مرداد

سلام مامانی... فعلا این عکس باشه تا بعد پستشو بنویسم!!.... نه اینکه امروز صبح 7.5 برپا زدی .... ههههه......   ...
28 مرداد 1392

10 ماهه

نیلیا مامان...     دیروز 10 ماهگیت هم تموم شد.. با وزن 9800 ... خوب بود..فکر کردم به خاطر مریضی این ماهت وزنت کم شده... از توانایی های دخترم بگم... در حد 2-3 متر راه میره... وقتی عجله داره چهار دست و پا میره... گاهی که براش میرقصم دستاشو باز میکنه که بیاد بغلم دوتایی با هم برقصیم... اکثر اصوات رو تقلید میکنه... کلمه هایی که میگه تا الان : بَ بَ ، ما ما ، دَ دَ ، نَ نَ ، جوجو ، اقو (!)، تاتا تاتا رو زمانی که دستشو میگیریم و راهش میبریم میگه... دخترم غذا خوردنش خیلی خوب شده..اکثر اوقات غذا خوردن با چنگال رو ترجیح میده... دارم سعی میکنم میهوه هم با چنگال بهش بدم... گاها حرفتو گوش میده... فعلا چیزی یادم نیست.....
13 مرداد 1392

دندون

مامانیییییییییی.......... دیشب موقع افطار وقتی داشتی آب میخوردی صدای ملایک تک تک رو برای اولین بار شنیدم!... چقدر لذت بخش بود.. امروز هم دهنتو نگاه کردم دیدم سر یک دندون کوچولو از اون تو معلومه.... دندون جلو پایین سمت چپی.... واییییییییییی........   مامانی فقط زودتر خوب شو.... لذت شنیدن تک تک با سلامتیت برام خوبه.... بردیمت دکتر گفت حساسیته و نمیدونم این چه حساسیتیه که گاها سرفه های خشک میکنی.... البته من و مامان من و خالم هم دچار شدیم...جوری که الانا وقتی دارم شیر میدم خارش گلوم بیچارم میکنه...دیشب که موقع شیر خوردنت ساعت 1 شب سرفم گرفت تو از ترس پریدی و تنت میلرزید..کلی حرف زدم تا آروم شدی...   غیر اون مورد خوشحالی بع...
4 مرداد 1392

تقدیم به خاله مریم...

خاله جون... اینم یک عکس جدید از من :   من این روزا تا میگن دست دست ، دست میزنم... میگم ماما .... از دیشب هم یه کم سرما خوردم که امروز بودم دکتر... ولی حال عمومیم خوبه فقط آبریزش بینی دارم... طرز چار دست و پا رفتنم هم تغییر کرده...یه جوری بین راه رفتن و چهار دست و پا حرکت میکنم.... مامان و بابا میخندن گاهی به این حرکتم... اکثر اوقات منو باید از زیر میز زیر مبل و گوشه ها پیدا کنن..آخه اونجا خیلی خوش میگذره... چند وقت هم هست تو تخت خودم دوست ندارم بخوابم...تو تخت مامان و بابا میخوابم..اینقده کیف میدهههه... خلاصه که خاله جونم..خیلی دلم برات تنگ شده.... خیلی هم شیطون شدم ... کلی بازی گوش و باهوشم من... دوستت دارم خاله.....
24 تير 1392

نیلیای 10 تیر

مامانی... مردیم اینقدر ای جونم گوش دادیم!!..... آهنگشو سعی میکنم واسه وبلاگت بزارم..عاشقشیییییییییییییییییییی...... در حدی که هر بار میزارمش میدویی میآی تماشا میکنی... از دیروز باربرون پسر عموم یاد گرفتی و دست میزنی.... بشکن هم چند وقته یاد گرفتی...وقتی آهنگ شاده انگشتای دستتو باز میکنی و میبندی و سرتو به حالت تکنو تکون میدی.... وای اینقده کیف میکنیم من و بابایی... راستی دیشب برای اولین بار باباتو صدا کردی ... نمیدونم تصادفی بود یا واقعی ولی گفتی "بَ بَ " .... امیدوارم آغاز به شناخت من و بابات باشه... چند روز پیش مریض دی... خیلی سخت.... تازه امروز سرحال شدی و شیطنت هات دوباره شروع شد... 3 روز تب کردی و روز چهارم با قطع شدن تبت دونه ه...
10 تير 1392

نیلیای من ...

مامان گلم... الان بغل مامان بزرگی واسه همین میتونم راحت بنویسم...! آخه اگه بغلم باشی کلا در حال کشیدن کیبورد سمت خودتی و اونقدر زور داری که دکمه هاشو از جا میکنی... یک هفته ای هست که از آنیسا بای بای کردن رو یاد گرفتی... خیلی جالب بای بای میکنی... وقتی شیر میخوای گاهی میگی " ژو ژو! " دائم در حال بالا رفتن از همه چیز هستی... اکثرا تو اطاق کامپیوتر از جاکتابی سیمی که داریم بالا مییری و به خاطر خطر سقوطش باید دائم حواسم باشه که نری سمتش..میترسم روت بیفته... دیگه غذای سفره رو بهت میدم..معمولا برات جدا غذا درست نمیکنم فقط غذای خودمون رو هم بینمک و فلفل و رب درست میکنم..سر سفره با خودمون راحتتر میخوری.. معمولا سر سفره اول تو رو سیر میکنم و...
26 خرداد 1392