نیلیای 10 تیر
مامانی...
مردیم اینقدر ای جونم گوش دادیم!!..... آهنگشو سعی میکنم واسه وبلاگت بزارم..عاشقشیییییییییییییییییییی...... در حدی که هر بار میزارمش میدویی میآی تماشا میکنی...
از دیروز باربرون پسر عموم یاد گرفتی و دست میزنی.... بشکن هم چند وقته یاد گرفتی...وقتی آهنگ شاده انگشتای دستتو باز میکنی و میبندی و سرتو به حالت تکنو تکون میدی.... وای اینقده کیف میکنیم من و بابایی...
راستی دیشب برای اولین بار باباتو صدا کردی ... نمیدونم تصادفی بود یا واقعی ولی گفتی "بَ بَ " .... امیدوارم آغاز به شناخت من و بابات باشه...
چند روز پیش مریض دی... خیلی سخت.... تازه امروز سرحال شدی و شیطنت هات دوباره شروع شد... 3 روز تب کردی و روز چهارم با قطع شدن تبت دونه های ریز ریخت بیرون.... بردیمت دکتر گفت روزوئلا گرفته بودی و نیاز به چیزی نیست چون تموم شده بیماریش....
امروز بهت بستنی دست ساز خودمو دادم..خوشت اومد و کلی بستنی خوردی..ولی بیاشتهایی به غذات هنوز هم سر جاشه... ای بیماری بد... بدموقعی گرفتارت کرد...
مامانی خیلی دوستت دارم ...
عکس هم مال همین 1 ساعت پیشه.. داشتی ای جونم گوش میدادی... ولی خوب وقتی میزارمت رو میز کامپیوتر موس بیشتر مشغولت میکنه...تو بغلم بیشتر ابراز احساسات میکنی!!