نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

سه ماهگی نانازم...

دختر گلم.... امروز 3 ماهت تموم شد و وارد ماه چهارشم شدی.... وزن : 6500-600 ... قد 60.5 میتونی وزنتو روی پاهات تحمل کنی ( خیلی وقته )... وقتی بخوای شیر بخوری 90 درجه به سمتم میچرخی... میخندی و ذوق میکنی.... مامانی رو میشناسی... وقتی حتی نگاهت میکنم برام میخندی... به خوندن شعر علاقه داری..وقتی برات شعر میخونم کلی ذوق میکنی و از خحودت صدا در میآری... خوابت خیلی منظم شده... شیر مامانی هم داره به سمن کافی میره... تقریبا نصف وعده در روز بهت شیر خشک میدم... خلاصه که دلبری شدی و از هممون دلبری میکنی... ...
12 دی 1391

خبر جدید...

نیلیای مامان... تقریبا 3-4 روزه که شیشه شیر رو به زور قبول میکنی..واسه مامان سخت میشه چون حجم شیرش محدوده ولی تمام سعیمو تو شیر دادن بهت میکنم..قراره که حجم مایعاتمو هم بیشتر کنم تا نیاز به شیشه نباشه... چند روزه که میتونی 90 درجه بچرخی..اونم واسه رسیدن به سینه!... یعنی وقتی به پشت دراز کشیدی و سینه سمت راست یا چپت باشه پاهاتو میبری بالا رو اونها رو به اون سمت ول میکنی و راحت میچرخی... مامانی رو خیلی خوب میشناسی... واسش میخندی... وقتی تو تختش تنهات میزام بعدش بهت سر میزنم واسم میخندی... شبها بین 12-1 میخوابی و صبح ساعت 6-7 بلند میشی و شیر میخوری و تقریبا تا 12 ظهر این روند مخوابی... آهنگ های 6/8 دوست داری..وقتی میخونمش تو هم سر ذوق...
3 دی 1391

71 روزت شد...

دختر نازم... می خوای از کارهایی که میتونی بکنی بهت بگم... - وقتی به شکم میزاریمت دستاتو میزاری رو زمین و سر و شونه هات رو بلند میکنی... - کلا به شکم دوست نداری..خیلی تلاش میکنی که برگردی ولی هنوز نمیتونی... - به کلمه "ق" حساسی و سریع آقو گفتن رو شروع میکنی... - خیلی که به خودت تو حرف زدن فشار بیاری به سکسکه می افتی ... - اطرافیانت رو میشناسی و به اونهایی که میشناسی عکس العمل نشون میدی... - شاید گفتن این حرف یه کمی خنده دار باشه ولی امروز باباتو صدا زدی.. شاید اتفاقی بود ولی عینا گفتی " بابا" -وقتی رو پشتی به پشت میتونی حرکت کنی... حتی وقتی شیر میخوری و رو پاهامی خودتو سر میدی و از اون ور سرت آویزون میشه... -دوست نداری اکثرا...
23 آذر 1391

2 ماهگیت مبارک گلم...

دختر نازم دیروز شما 2 ماهت شد... بردیمت بهداشت و واکسن دو ماهگیتو زدی... وزنت 5350 ، قد 58.5 سانت و دور سر 39 سانت... قبلش بهت قطره استامینفن دادم... وقتی دو تا واکسنو تو پاهای خوشگلت زدن یه 10-15 دقیقه ای گریه کردی... اومدیم خونه کمپرس سرد گذاشتیم رو پاهات و تو برامون میخندیدی... کم کم قطره اثر کرد و خوابیدی... ساعت 3 که بیدار شده بودی دردت زیاد شده بود... 1 ساعت تموم جیغ زدی . درد کشیدی مامان قربونت بشه... تمام صورتت سفید شده بود از زور درد... ساعت 4 که قطره دادم بهت کم کم آرومت کرد و شیر خوردی.. دیشب هم یه خورده تب داشتی که اونم به لطف قطره از بین رفت و خوابیدی... مامان به قربونت بره سختی کشیدی ولی دختر صبوری بودی.. ...
13 آذر 1391

نزدیک به دو ماهگی

سلام نیلیای مامان... بزار از این روزهات برات بگم... داریم کم کم به دو ماهگیت نزدیک میشیم و هنوز منتظر اینکه تو غلت بزنی... عادتهای جدیدی پیدا کردی... وقتی نزدیک بیدار شدنته غر غر میکنی و این ور اون ور میکنی.. من میفهمم و تو شب سریع قبل اینکه بیدار بشی میآرمت تو تخت و دراز کش بهت شیر میدم... 15 دقیقه ای میخوری و بعد میزارمت تو تختت... اینجوری هم تو بد خواب نمیشی هم مامانی راحتتره.... این روزا شیر مامانی هم بهتر شده و فوقش دو وعده در روز بهت شیر خشک میدم... شب ها هم به نظرم بهتره شیر خودمو میدم کمبودشو شیر خشک میدم... خیلی خوب مامانی رو میشناسی یا بهتره بگم منبع تغذیه رو... ( ! ) و برام میخندی و واکنش بهم نشون میدی... وقتهایی هم که بابایی سر...
9 آذر 1391

50

دختر گلم 50 روز گذشت... این هد بندو دیشب خریدم.. مو نداری که!!   اینم لباسهایی که دیشب برات خریدیم...   فدات ... پینوشت : الان مامان عصبانیه ها... دیشب 2 خوابیدی تا 6 ... اونم به زور .. از 6 به بعد که آوردم تو. تخت خودمون مشغول غر غر بودی..الان که پا شدم از کنارت آروم خوابیدی!.. انصافه؟؟؟ ...
2 آذر 1391

40 روزگیت مبارک...

دختر نازم امروز 40 روزت تموم شد... 40 روزگیت مبارککککککککککککککککک........ با همه خوبی هاش و سختی هاش... الان جون من و بابات به جون تو بنده... دختر خانمی هستی که لنگه نداری... گریه خیلی کم...فقط وقتی گرسنته یا جات کثیف باشه... شب ها میخوابی و فقط 1-2 بار برای شیر بیدار میشی و شیر کم سینه مامانی رو میخوری و باز میخوابی... صبح ها وقتی بیدار میشی میزارمت تو تخت خودمون که پیش ما بخوابی و تو هم در آرامش کامل میخوابی... سعی میکنم با وجود زخم سینم بهت شیر خودمو بدم و وعده های شیر خشکتو کم کنم... وقتی نگاهم میکنی تمام دنیامو تو چشمات میبینم.... راستی تلویزیون هم دوست داری..محو تماشاش میشی به طوری که اصلا تکون نمیخوری... !! اینم یه عک...
22 آبان 1391

تولد نیلیا نازم..

دل مادر... قرار نبود تولد بگیریم... ولی... شب قبلش ( 12 آبان ) من مواد آش جو آماده کردم... صبح فرداش (13 آبان ) به مامانم اینا گفتم بیان... بعد از ظهر به مامان بابایی گفتم بیان ... بعد یهو به ذهنم رسید به بابایی بگم کیک بگیره و خاله/عموم اینا رو هم گفتیم...  اینجوری تولد گرفتیم... اینم دو تا عکس از گلم شب تولدش :   پینوشت: امروز بودیم بهداشت...وزنت شد 4600 ... قد 55 و دور سر 37.5 .   ...
14 آبان 1391

یک ماهه شدیییییی........

یک ماهگیت مبارک دختر نازم... میخواستیم جشن بگیریم که خوب... نگرفتیم... فقط به تو تبریک گفتیم!... هه... اینم یه عکس خوشگل از اون روز ...: ...
13 آبان 1391