نزدیک به دو ماهگی
سلام نیلیای مامان...
بزار از این روزهات برات بگم...
داریم کم کم به دو ماهگیت نزدیک میشیم و هنوز منتظر اینکه تو غلت بزنی...
عادتهای جدیدی پیدا کردی...
وقتی نزدیک بیدار شدنته غر غر میکنی و این ور اون ور میکنی.. من میفهمم و تو شب سریع قبل اینکه بیدار بشی میآرمت تو تخت و دراز کش بهت شیر میدم... 15 دقیقه ای میخوری و بعد میزارمت تو تختت... اینجوری هم تو بد خواب نمیشی هم مامانی راحتتره....
این روزا شیر مامانی هم بهتر شده و فوقش دو وعده در روز بهت شیر خشک میدم... شب ها هم به نظرم بهتره شیر خودمو میدم کمبودشو شیر خشک میدم...
خیلی خوب مامانی رو میشناسی یا بهتره بگم منبع تغذیه رو... ( ! ) و برام میخندی و واکنش بهم نشون میدی...
وقتهایی هم که بابایی سر کاره بهش زنگ میزنم تو به خوبی باهاش حرف میزنی... منظورم اقو کردن وبا دقت گوش دادنه...
صبح ها خیلی سرحالی و کلی دلبری میکنی...البته نصف شب ها هم همین قضیه هست... کلی میخندی و کلی ما رو شاد میکنی...
خیلی بهتر میتونی اقو بگی.. خیلی راحت لب هاتو جمع میکنی و میگی..گاهی هم که حرفت نمیآد گریه میکنی و آخر گریه میگی آقوووووووو.......
عاشق تلویزیونی..در حدی که وقتی میچرخونیمت چشات تا آخرین حد به اون سمت نگه داشته میشه... پلک هم نمیزنی موقع تماشاش و من و بابایی کلی سر این قضیه خندمون میگیره...
دمر نمیمونی اصلا.... کلی غر میزنی و سرتو کامل بالا میگیری..یعنی بگما خیلی خوب سرتو نگه میداری.... تا آخرش دلمون بسوزه و برت گردونیم...
چند روز دیگه باید واکسن دو ماهگیت رو بزنیم و از الان براش استرس دارم... ولی لازمه دیگه دختر نازم...
به امید اینکه هیچ وقت مریضی سخت نگیری...