نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

نیلیای خونه ما

1391/6/12 14:20
نویسنده : ساحل
455 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترکم...

چند وقتی بود استرس اینو داشتم که شیر نداشته باشم ولی دیشب 11 شهریور 91 تو سن 34 هفته و 3 روز  در کمال ناباوری سینه هام شیر افتاد و من کلی ذوق داشتم...

داریم به شمارش معکوس میرسیم... البته اگه دکترم قبول کنه دقیقا یک ماه دیگه این موقع تو دنیا اومدی... و زندگی من و باباییتو غرق شادی میکنی...

هر چند هنوزم حس میکنم تو تا اون موقع این تو نمیمونی...آخه خیلی شیطونی و حس میکنم تا میخواد تابستون تموم بشه میآی...نمیدونم دیگه...فعلا که ساک هامونو بستم که خیالم راحت باشه اگه یه وقت خواستی بیای نترسم و وسایلم رو همراهم ببرم...

گل دختر مامان بابایی جدیدا داره غذاهای مقوی برام میگیره و میده بخورم و هی تکرار میکنه بخور واسه وزن گیری دختری... نمیدونم انتظار داره چند کیلویی دنیا بیای... مهم وزن نیست ( البته مهمه ها...ولی خوب وزنت تا الان خوب بود به شکر خدا ) مهم اینه که سالم دنیا بیای...

16 روز دیگه تولد خودمه.... من دلم اینقدر تولد میخواد.. پارسال که عروسی مامان و بابا 31 ام بودواسه همین برام تولد نگرفتن... امسال میگن تولد دخملیه تولد نمیگیریم... نمیدونم..عیب نداره..اگه دیدم قرار به تولد نیست با بابایی میریم بیرون نهار میخوریم و برمیگردیم..درست مثل پارسال...

این هفته باید زنگ بزنم از بانک خون بند ناف نوبت بگیرم برای مشاوره .... بعدش اگه مشکلی نبود بریم برای عقد قرارداد...فردا صبح زنگ میزنم...

هفته بعد هم میخوام بابایی رو بردارم برم آتلیه..البته قبلش باید برم آرایشگاه یه خورده خودمو خوشگل کنم و عکس های 3 تایی با تو توی شکمم بگیریم واسه شروع آلبوم آتلیه ای تولد تو... یه آلبوم خوشگل میگیرم و همه سال ازت حداقل 4-5 تا عکس آتلیه ای روز تولدت میگیرم ... خیلی خوشگل میشه...نه ؟!...

خوب این بود مشروح اخپبار این چند وقته...

فعلا هم که مشغول فشار دادن پاهای نازت به بالای دل مامانی هستی و منم غرق لذت از این موضوع.... البته فدات بشم جدیدا جات تنگ شده نمیتونی لگد بزنی بیشتر تو کار مالوندن خودت به در و دیوار شکم بنده هستی...

عاشقتم نیلیای من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

روزهای شیرین
12 شهریور 91 14:35
سلام مامان ساحل جونم.
تولدت از همیت الان مبارک باشه. ظاهرا خیلی تولد بابرکتی داری که هر سال اتفاقای خوب میافته توش!!!
انشا... هرسال همینجوری خوش و خرم باشی همین از صدتا جشن تولد ارزشش بیشتره!


ممنونم عزیزم...
هر اتفاقی بیفته من امسال تولده رو میخوام...
ولی آره... خیلی کیف میده... مخصوصا اگه کادوی تولد من تولد نینیم باشه...
لارا کوچولو خوبه؟
ادی
15 شهریور 91 16:15
ساحل اشک تو چشمام جمع شده نمیدونم چرا. شاید برای اینکه تو کسی بودی که با خبر بارداریت کلییییییییییییییییییی ذوق کردم و هر لحظه رو اومدم تو ووبلاگت و خبرت رو گرفتم.
خیلی زود گذشت. نمیدونم برای تو هم همینطور بود یا نه. هنوز عکس ب ب چ جلوی چشممه. مارک وندفو و سبز رنگ بود.
ایشالا این یه ماه باقی مونده رو هم به راحتی طی کنی .
تولد و سالگرد لزدواجت هم مبارک عزیزم.
التماس دعا خیلییییییییییییییییییییییییی تو موقع زایمانت . بوووووووووووووووووووووووووووس


ادی جونم من هم همیشه پیگیر اخبار تو هستم... همیشه برات دعا کردم و مطمئن باش اولین نفری که موقع زایمانم بهش فکر خواهم کرد تو هستی عزیزم... همیشه اون روز رو با تو به یاد میآرم و یکی از بهترین روزهامو با تو شرک بودم...
منم امیدوارم یه روز بیام به همین زودی ها و عکس بی بی مثبت تو رو ببینم و بعد 8 ماه ببینم که به اینجایی که الان من هستم رسیدی...
خیلی دوستت دارم دوست خوبم...
آیه ی عشق
15 شهریور 91 18:55
-غذای نی نی مبارکککککککککک
- دست خاله جون درد نکنه که زحمت میکشه
-تولدت پیشاپیش مبارکککککککککک... امیدوارم که حسابی بهت خوش بگذره... اگه تولد بگیری عالی میشهههههههههههه، آخرین تولدِ تکــــــــــــــی با کیکِ سالم ههههههه بچه ها که میدونی، همش ناخونک میزنن
-تز آتلیه خیلی جالب بود... کار خیلییییییی خوب و قشنگی میکنی


مرسی لیلا جونم...
آره..پارسال که نشد تولد بگیرم..امسال مامانم گفت نه حتما برات تولد میگیرم... آخه خودم امسال رو نمیتونم ترتیب تولدمو بدم... یه کیک و یه مقدار رقص و کلی کیف میکنم...تازه شنیدم خاله نیلیا احتمالا برای تولدم هست... اینقدر ذوق کرده ام!!...
آتلیه احتمالا نمیرم... میخوام همینجا تو خونه با شوشو عکسهای رمانتیک بندازم..حوصله ندارم تا اونجا برم...!!هه..چه زود تصمیمم عوض میشه ها!
آیه ی عشق
18 شهریور 91 12:05
ساحل جونم چطوره؟؟؟؟
از تغییراتِ این روزها چه خبر؟؟؟
حرکتای نیلیا کوچولومون کم شده یا هنوز جا داره؟؟؟


قربونت برم عزیزم...
خوبم + یک کم کمر درد و لگن درد که این لگن درد یه خورده اذیتم میکنه...
نیلیا حرکتهاش کم شده و بیشتر از لگد به سمت فشار دادن خودش به دل و رودم تغییر کرده... من هنوزم فکر میکنم تا آخر شهریور این اون تو نمیمونه!!...
کوچولوی تو چی ؟
آیه ی عشق
18 شهریور 91 15:58
منم پای چپم از زیرم در میره و پام پیچ میخوره(بالای رون)!!!!!!!! خیلیییییییییییییی درد میگیره و اذیت میشم فعلا فقط همین تغییر ِ افتضاح رو داشتم