نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

حرفهایی با نیلیا...

1391/6/19 22:43
نویسنده : ساحل
507 بازدید
اشتراک گذاری

گل دخترم سلام...

الان ساعت 10.5 شبه وبابایی خوابیده... آخه خسته شد امروز...

امروز جو گیر شدیم رفتیم جنگل...ساعت 8 بیدار شدیم و وسایلو جمع کردیم و 3 تا خانواده ( ما و خانواده مامانی و خانواده بابایی ) با هم رفتیم...

خوش گذشت بهم ولی عزیزم دیگه مامانی خیلی سنگین شده.... نا ندارم حتی از این پهلو به اون پهلو بشم... میدونی گل نازم فکر کنم وزنت داره خیلی به لگنم فشار میآره.... حتی وقتی میخوام بلند بشم هم برام غذابه...

عیب نداره..تو سالم باش... حداکثر 25 روز دیگه تو بغل خودمی و دارم تو رو نوازش میکنم و لذت میبرم...

دخترکم از این هفته ویزیت هامون هفتگی شده با دکترت... فردا ساعت 6.5 غروب نوبت داریم که بریم ببینیم دکترت چی میگه...هر باز وزن و فشار مامانی رو چک میکنه و به صدای قلب نازت گوش میده ... دکتر با تجربه به این میگن... آخه تا حالا نیاز ندیده آزمایشی بنویسه... یا قرصی بده... اکثرا سرخود آزمایش میدم ولی تو قرص خوردن حرف دکترت رو گوش میکنم....

هفته پیش که رفتیم چون یه خورده عفونت داشتم ( یشتر به خاطر اینکه دید تو ادرارم یه خورده گلبول سفید هست ) بهم سفالکسین و هیوسین داد... البته هیوسین مانع اسپاسم شکمی میشه.... یعنی درد بیخود که بگیرمو میپوشونه.... یه نامه هم داد که اگه یهو خواستی زودتر بیای بتونم برم بیمارستان ... ببین دکترت اینجا لازم دید این کارها رو بکنه.... حرف نمیزنه ولی خوب عمل میکنه!!هه !!...

گل دخترم این روزها به قول بابایی  برای وزن گیریت انگور میخورم و شیر و گاهی کباب... خربزه هم که جای خودش رو داره... آخر شهریور یا دکتر سونو میفرسته یا خودم بهش میگن سونو کنه از آخرین وضعیتت قبل تولد باخبر بشیم... خیلی کیف میده بدونم وزنت کاملا خوبه و جای نگرانی نداشته باشه... البته اول سالم باش مامانی... چشم امید همه به تو هست...

میدونی بعد اینکه تو اومدی تو دل مامانی تو نوه های دو طرف بابابزرگهام 4 نفر دیگه تا حالا باردار شدن... چقدر تو پربرکتی دختر... اینها اکثرا بیشتر از 3-4 سال بود عروسی کرده بودن..به قول خالت ( دختر خاله عزیزم که منتظره تاریخ زایمان مامانی کاملا مشخص بشه از همدان واسه زایمان مامانی بیاد پیشش...) میگه همه از مامانی خجالت کشیدن...هه....

راستی دیروز برات یک بسته دیگه پوشک گرفتم... تنها جایی که مارک دیدم تو ساری بی بی کیش بود که از سایز 2-5 کیلوش فقط پمپرز و فارلین و جان ب ب داشت... پمپرز یه خورده زیادی گرون بود..فارلین رو نمیشناختم واسه همین جان ب ب گرفتم..فکر کنم تا 2 ماهگی حداکثر جواب بده بعدش مولفیکس ترک رو میگیرم...

وای که چقدر نوشتم... مامانی هم بره بخابه..فردا میرم واسه تصویه حساب دانشگاه واسه گرفتن مدرک.. هر چند چون روزانه منطقه 2 بودم مدرک بهم نمیدن فقط گواهی میدن ولی خوب باید کارهاشو انجام بدم دیگه...

قربون دختر نازم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

آیه ی عشق
22 شهریور 91 21:41
چقدر پستت متنوع بود
امیدوارم نی نی هامون سالم بدنیا بیان و همه چیشون کامل رشد کرده باشه

همه خوراکی هایی که میخوری هم نوش جون خودت و دخملی باشه

بابت تالاسمی هم mch
22 بود... حداقلش رو زده 26

و mcv
64 هستش
حداقلش 76 یا 74 بود اگه اشتباه نکنم


قربونت بشم عزیزم...
خوب این رینج نشون دهنده مینور بودن هست... آخه من MCH ام حدود 1 دونه کمتره و MCV ام هم حدود 78 ... رینج اولی بالای 26 هست درسته و رینج دومی بالای 80 ... مال من آلفا تالاسمی نوع یک هست...
بعد زایمانت خیلی مراقب خودت باش که کم خونیت پایین تر نیاد عزیزم... باشه ؟ ...
روزهای شیرین
23 شهریور 91 20:40
سلام ناز دلم با این همه اتفاقای خوب چطور دلت میاد بگی شانس نیاوردی امسال؟؟؟
عوضش یه دخمل باز خدا بهت میده همه شانس دنیا یعنی این!!!
راجع به خوندنم نترس اتفاقا بچه اولاشه فقط میخوابه تو باید به شیرش برسی بقیش راحته بشین بخون تازه امسالم نشد سال بعد ببین من چند سال از تو بزرگترم تازه قبول شدم نترس خیلی وقت داری حالا!!!کارم اپه گیر بیاری که نور علی نور میشه من خودم که زیاد به کار فکر نمیکنم انشا... میخوام بیشتر با خونوادم باشم تا سر کار!


از نظر درسی شانس نیاوردم عزیز... آخه میدونی تا حالا تو زمینه درسی به هر جا میخواستم رسیدم و این یک شوک برام محسوب میشد که حتی نتونم برم دانشگاه آزاد... ولی خوب اتفات زیادی تو این دوره از زندگیم افتاده که شیرینش کرده...
آی آی ... همه میگن اولاش سختتره..وقتی یاد دختر خالم میافتم میگم راست میگه...بچه هر 15 دقیقه یک بار شیر میخواست..چون اون اوایل خیلی قدرت نداره که میک بزنه باید تو دوره های زیاد بهش شیر داد...
من دوست دارم یه کار نیمه وقت یر بیارم.. آخه تو آشناهامون یه سری کار تمام وقت دارن به هیچی نمیرسن و خودشون سر تا پا آب شدن.. میخوام یه کار داشته باشم که دیگه 8 صبح رفتم بیرون 12 بیام..حقوقش برام مهم نیست..فقط میخوام بیرون باشم..تو اجتماع ... همین!...شاید برم مغازه بزنم..با رشته خودم که کاری نمیشه کرد... یه مغازه تایپ و چاپ بزنم کلی درآمد اره!!..هههههه......
فدات......
روزهای شیرین
24 شهریور 91 10:47
کار پاره وقت خیلی خوبه انشا... گیر میاری مغازه هم فکر خوبیه زیادم خسته کننده نیست کلی آدم متنوع منیبینی!!
عجله نکن به درستم می رسی با ازدواج و یه نی نی داخل شکمت خیلی سخته خوب به خودت حق بده! اگه واقعا بخوای درستو ادامه بدی حتما بهش میرسی نگران نباش...


مساله همینه که نمیدونم میخوام چیکار کنم..فعلا سپردمش به زمان.. ببینم بعد چند ماه دوست دارم چیکار کنم... یهو دیدی رفتم پزشکی خوندم... خدا رو چه دیدی... ممنونم ازتتتتتت..............
ادی
24 شهریور 91 10:58
سلام عزیزممممممممممممممممممممم وای که چقدر خوشحالم که نیلیا داره میاددددددددددددددددد. قربونش برم من.
الان چمدوناش رو بسته و بلیطش هم دستشه و منتظره پروازش به این دنیاستتتتتتتتتتتتتت. خیلی خوشحالم و از صمیم قلبم دعا میکنم که زایمان راحتی داشته باشی.وامیدوارم که سالهای سال زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه. بوووووووووووووووووووووووووووووووووس


فدات بشم ادی جونممممممممم.......
ولی خوب همین استقبال از مهمون جدید کلی استرس زا هست و ما هم همه در تلاطم که این خانوم خانوم ها به سلامتی دنیا بیاد !!.... این آخرا حسابی اذیت میکنه ولی خوب چیزی نمونده...
انشاالله نینی تو عزیزممممممممم..........