بعد از 20 ماهگیت
دختر گلم...
خیلی وقته ننوشتم چون نمیدونم شاید حوصله نوشتن نداشتم!
اما الان این ساعت شب وقتی تو تو تختت خوابیدی حس نوشتن دارم و میخوام یک ری نکگاتی که جدیدا اتفاق افتاده رو بنویسم! بعدا شاید تو دفترت!
- پوشکت رو کامل گرفتیم! .. وقتایی که بازار میریم ولی گاها میپوشم چون هنوز در اون حد توانا نشدی که خودتو نگه داری و گاهی هم یادت میره که بگی جیش داری ولی تو خونه و وقتایی که با ماشین بیرون میریم کلا نمیپوشم تنت.. بهترین زمان بود چون تو این گرما راحت شدی!
- اول خرداد شروع کردی به گفتن جملات کوتاه . الان که 20 روزی از اون روز میگذره روز به روز پیشرفت میکنی ... جملاتت مثلا اینهاست : " پاشو ، بیا . " .. " باطری ، نیست " و 2 کلمه ای ها ... گاهی هم با گفتن اسمهامون ( من و بابات ) سه کلمه ای میکنی : " نیما ، پاشو بیا ! "
دایره لغات که دیگه دایره نیست و کتابه تقریبا همه کلماتی که میبینی و میشوی رو بلدی اکثرشون هم با معنی... یک سری کلمات رو هنوز نمیتونی درست بگی ولی ما حرفتو میفهمیم.. مثلا : " ششتت ( شکست ) ، اختاد ( افتاد ) ، تم تم ( تموم کردم ) "
شعر هم میخونیییییی ... چند روزه بلبل شدی و گاهی که کسی بهت کار نداره همون شعرهایی که ما باید همراهت بخونیم و تو بعضی کلماتشو میگی رو خودت تقریبا 2-3 جملشو میخونی پیش خودت و ما کیف میکنیم... مثلا عاشق شعر های " خورشید خانوم آفتاب کن / یخ زمینو آب کن / مجمر نورو بردار / بیا و شب رو خواب کن " ، " شبا که ما خوابیدیم / آقا پلیسه بیداره / ما خواب خوش میبینیم / او مشغول شکاره " هستی...
- نقاشی میکشی! 1-2 هفته ای هست که کاغذ میآری و شروع میکنی به خط خطی کردن.... اوایل فقط خط بودن ولی جدیدا دایره هم میکشی... عاشق اینی که " چشم چشم دو ابرو " رو بخونی و بکشی ... البته فعلا هنوز نتونستی آدم بکشی و گاهی میآی که ما برات بکشیم...
مثلا تا خودکار رو دستم میبینی میگی " چشم چشم " تا بهت خودکار رو ندم یا یک دفتر و کاغذ دیگه بهت ندم که بکشی ولم نمیکنی!
- تختتو جفت تخت خودم کردم و نرده وسطشو برداشتم...شب ها تو تخت خودت کنار من میخوابی ولی بینمون بالشت گذاشتم آخه همیشه می افتادی تو چاله بین دو تا تخت و شب ها هم راحت شدم...
- هنوز شیر مادر میخوری! میخواستم 20 ماهگی از شیر بگیرمت ولی دختر عمو زهرا گفت نگیری بهتره و برای خودش خوبه و فعلا تصمیم اینه که تا آخر شهریور بهت شیر بدم! ولی وابستگیت به شیرم خیلی زیاده و نگران اون روزیم که میخوام شیرو ازت بگیرم!
بازی کردن با بچه ها رو یاد گرفتی و با آنیسا خیلی قشنگ بازی میکنی... اینم شاهدش که دو تایی مشغول خوردن پفیلا بودین :
دیگه دیگه ...
چی بگم از این روزهات ؟؟
- غذا خوردنت ! عالی نیست ولی بالا و پایین داره..یک روز خوب میخوری و یک روز اصلا به غیر شیرم هیچی نمیخوری! فعلا روزی 1.5 سی سی سانستول آهن دار بهت میدم کمبود آهن و ویتامین نگیری! ... ولی یک چیز رو میدونم ! تو عاشق بستنی هستی! حالا هر نوعش ! چون خودم پریروز یک مقدار شیر و توت فرنگی و تمشک و شکر رو با هم مخلوط کردم به صورت غلیظ بعد ریختم تو ظرف بستنی و گذاشتم فریزر.. حالا عاشق اونی! تو بودی میوه به زور میخوردی ؟!
ایام امتحاناته و بعدش هم عروسی عموت... لباسهای تو خریده شده و لباس های من هم آمادن...
انشالله عروسی خوبی داشته باشیم...
مامان به قربون عروس کوچولوش...