نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

بعد از 20 ماهگیت

1393/3/19 23:34
نویسنده : ساحل
820 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم...

خیلی وقته ننوشتم چون نمیدونم شاید حوصله نوشتن نداشتم!

اما الان این ساعت شب وقتی تو تو تختت خوابیدی حس نوشتن دارم و میخوام یک ری نکگاتی که جدیدا اتفاق افتاده رو بنویسم! بعدا شاید تو دفترت!

- پوشکت رو کامل گرفتیم! .. وقتایی که بازار میریم ولی گاها میپوشم چون هنوز در اون حد توانا نشدی که خودتو نگه داری و گاهی هم یادت میره که بگی جیش داری ولی تو خونه و وقتایی که با ماشین بیرون میریم کلا نمیپوشم تنت.. بهترین زمان بود چون تو این گرما راحت شدی!

- اول خرداد شروع کردی به گفتن جملات کوتاه . الان که 20 روزی از اون روز میگذره روز به روز پیشرفت میکنی ... جملاتت مثلا اینهاست : " پاشو ، بیا . " .. " باطری ، نیست " و 2 کلمه ای ها ... گاهی هم با گفتن اسمهامون ( من و بابات ) سه کلمه ای میکنی : " نیما ، پاشو بیا ! "

دایره لغات که دیگه دایره نیست و کتابه تقریبا همه کلماتی که میبینی و میشوی رو بلدی اکثرشون هم با معنی... یک سری کلمات رو هنوز نمیتونی درست بگی ولی ما حرفتو میفهمیم.. مثلا : " ششتت ( شکست ) ، اختاد ( افتاد ) ، تم تم ( تموم کردم ) "

شعر هم میخونیییییی ... چند روزه بلبل شدی و گاهی که کسی بهت کار نداره همون شعرهایی که ما باید همراهت بخونیم و تو بعضی کلماتشو میگی رو خودت تقریبا 2-3 جملشو میخونی پیش خودت و ما کیف میکنیم... مثلا عاشق شعر های " خورشید خانوم آفتاب کن / یخ زمینو آب کن / مجمر نورو بردار / بیا و شب رو خواب کن " ، " شبا که ما خوابیدیم / آقا پلیسه بیداره / ما خواب خوش میبینیم / او مشغول شکاره " هستی...

- نقاشی میکشی! 1-2 هفته ای هست که کاغذ میآری و شروع میکنی به خط خطی کردن.... اوایل فقط خط بودن ولی جدیدا دایره هم میکشی... عاشق اینی که " چشم چشم دو ابرو " رو بخونی و بکشی ... البته فعلا هنوز نتونستی آدم بکشی و گاهی میآی که ما برات بکشیم...

مثلا تا خودکار رو دستم میبینی میگی " چشم چشم " تا بهت خودکار رو ندم یا یک دفتر و کاغذ دیگه بهت ندم که بکشی ولم نمیکنی!

- تختتو جفت تخت خودم کردم و نرده وسطشو برداشتم...شب ها تو تخت خودت کنار من میخوابی ولی بینمون بالشت گذاشتم آخه همیشه می افتادی تو چاله بین دو تا تخت و شب ها هم راحت شدم...

- هنوز شیر مادر میخوری! میخواستم 20 ماهگی از شیر بگیرمت ولی دختر عمو زهرا گفت نگیری بهتره و برای خودش خوبه و فعلا تصمیم اینه که تا آخر شهریور بهت شیر بدم! ولی وابستگیت به شیرم خیلی زیاده و نگران اون روزیم که میخوام شیرو ازت بگیرم!

بازی کردن با بچه ها رو یاد گرفتی و با آنیسا خیلی قشنگ بازی میکنی... اینم شاهدش که دو تایی مشغول خوردن پفیلا بودین :

دیگه دیگه ...

چی بگم از این روزهات ؟؟

- غذا خوردنت ! عالی نیست ولی بالا و پایین داره..یک روز خوب میخوری و یک روز اصلا به غیر شیرم هیچی نمیخوری! فعلا روزی 1.5 سی سی سانستول آهن دار بهت میدم کمبود آهن و ویتامین نگیری! ... ولی یک چیز رو میدونم ! تو عاشق بستنی هستی! حالا هر نوعش ! چون خودم پریروز یک مقدار شیر و توت فرنگی و تمشک و شکر رو با هم مخلوط کردم به صورت غلیظ بعد ریختم تو ظرف بستنی و گذاشتم فریزر.. حالا عاشق اونی! تو بودی میوه به زور میخوردی ؟!

ایام امتحاناته و بعدش هم عروسی عموت... لباسهای تو خریده شده و لباس های من هم آمادن...

انشالله عروسی خوبی داشته باشیم...

مامان به قربون عروس کوچولوش...

 

پسندها (2)

نظرات (2)

آدی
22 خرداد 93 14:31
عزیزمممم. هزار ماشالله . یعنی وقتی پیشرفت های نیلیا رو میخونم واقعا حال میکنم و دلم برای برادر زاده شور میزنه. اخه ماه دیگه میشه دو ساله تازه باباش به زور یادش داده بگه دد!!!! ایشالله روز به روز شاهد موفقیت های عزیز دلت تو زندگیش باشی. عروسی هم خوش بگذره.
ساحل
پاسخ
نگران نباش عزیزم... بعضی بچه ها تنبل هستن ! نیلیا یک خورده بین همسلاش سریعتر کار یاد میگیره... تو چند سال آینده هیچ کدوم اینها مهم نیست چون همشون یاد میگیرن که حرف بزنن و بنویسن و همه کار انجام بدن... تو هم مراقب شازده پسر باشششششش.......
خاله مریم
1 تیر 93 2:12
نیومدی من دخترم رو ببینم که ...........
ساحل
پاسخ
گذاشتیم بعد عروسی ! الان موقع امتحانات هم هست ... شرمندتم......