شمارشی تا آخرین لحظات...
مامانی نازم سلام...
دختر گلم چند روزه حس میکنم خیلی به دیدن روی ماهت نزدیک شدم..شاید مسخره به نظر بیاد چون هنوز توی 38 هفته هستم... ولی کمردردهایی که خیلی زیاد شده ، احساس سرت تو لگنم ( دقیقا میتونم بگم یه چیز گرد تو لگنمه ! ) که گاهی واسم پیش میآد ، ترشحات گاه و بیگاهم ، همه ی اینها نشونه ای از نزدیک شدن به موعد در آغوش کشیدن تو هست...
امروز یک بار دیگه ساکت رو باز کردم و تو دو تا ساک یکی دم دستی و یکی پلوخوری(!) چیدمشون... چون مثل اینکه تو بیمارستان دیگه نمیشورنت و گاهی هم معلوم نیست سر لباس ها چی میآد...
الان تو دلم مشغول شلوغ بازی هستی و با پاهای نازت به بالای دل مامانی فشار میاری... میدونی گل نازم خیلی این حرکاتت برام شیرینه ولی میترسم آخر کام به پاره شدن کیسه آب برسه از دست فشارهای تو...
این روزها خیلی خوب خودمو چک میکنم..مراقب تمام حرکاتت هستم... ضربان قلبتو هم امروز چک کردم که تو 1 دقیقه ای که گوش دادم به نظرم تغییری نکرد...
این هفته که رفتم دکتر بهش میگم از احساسات این هفتم... شاید معاینه کنه منو... ولی خجالت معاینه واقعا میارزه به سلامتی نو نیلیا ناز ما... کسی که همه بی صبرانه منتظر در آغوش کشیدنش هستیم...
دختری نازم وقتی به دنیا اومدی یه سری مسائل جسمی هست که بعد از چند سال من و بابایی قراره در مورد شما بررسیش کنیم...:
1- مشکل بهجت : بیماری که هم پدر من و هم پدر بابایی داشتنش و احتمال داره تو مبتلا بهش باشی... بیماری هست که اکثر پزشک ها ازش بی اطلاعن در صوتی که در بیمار مبتلا میتونه هر جایی از بدنشو درگیر کنه....
2- تالاسمی : من و باباییت هر دو تا آلفا تالاسمی حامل خاموش هستیم... بعدا تو رو میبریم ازت یه آزمایش ژنتیک میگیریم ببینیم که انشاالله تو اون 25% سالمش هستی..مامان به فدایت...
3- بیماری چشمی : تو خانواده هر دومون و بیشتر تو خانواده من آستیگماتیسم وجود داره... این باید در مورد تو هم چک بشه که اگه خدای نکرده چشمای نازت آستیگمات بود قبل اینکه بدتر بشه بتونیم چاره ای ر نظر بگیریم...
خلاصه دخترم این روزهای آخر خیلی دیرتر از این 8 ماه میگذره... خیلی .... دلم برای در آغوش کشیدن و بو کردنت دیوانه میشه...
فدای تو مامان........