داستان زایمان من
سلام...
فقط میخوام یه توضیح مختصری بدم از زایمان خودم.. چون به طور کامل تو دفترت نوشتم...
یک شنبه معاینه شدم که تاریخ زایمان رو بهم 12 مهر چهارشنبه دادن... شب چهارشنبه بعد خوردن یک لیوان شیر عسل و یک بشقاب سوپ بابا پز دیگه چیزی نخوردم...
ساعت 7.5 از خونه به سمت بیمارستان شفا حرکت کردیم. بعد از پذیرش بهم گان دادن که پوشیدم... بعدش سوند رو بهم وصل کردن که اصلا درد نداشت و با ویلچر منو بردن اطاق عمل... محیطش شلوغ بود ولی آدم میترسید!!... فشارمو که گرفته بود شده بود 15 رو 8 !... میگفتن استرس اطاق عمله..طبیعیه!
مسئول رویان هم اونجا آماده بود تا بعد دنیا اومدن نیلیای نازمون خون بند نافش رو بگیره...
بعد مسئول بیهوشی اومد و یک آمپول تو آنژیوکت من تزریق کرد و من از این عالم رفتم!
چشمامو که باز کردم فهمیدم تو یه اطاق دیگه هستم...آخه رنگ در و دیوارش فرق میکرد... ازشون پرسیدم و گفتن تو ریکاوری هستم...یه مقدار که بیهوشیم از بین رفت منو به بخش منتقل کردن و دو تا پرستار اومدن و شکممو فشار دادن... از دردش نمیگم چون قابل وصف نیست ولی باز هم تونستم تحمل کنم !
ساعت 11.5 -12 صبح بود حدودا که نیلیای منو آوردن ... از دیدن موجودی که تو دلم 9 ماه بزرگ کرده بودم گریم گرفت.. حقیقتا گریه کردم... تو بغلم آروم گرفت...
نیلیای نازم ساعت 9:45 صبح دنیا اومد...
تا صبح روز بعدش ناشتا بودم و صبح ساعت 6 بود که اومدن سوند رو در آوردن ..یک قلپ آب میوه بهم دادن و از رو تخت بلندم کردن...
ساعت 11 صبح روز بعد هم رفتیم دنبال کارهای ترخیص و ساعت 12 ظهر 13 ام مهر اومدیم خونه...