اولین بار
کوچولوی مامان سلام...
برات تو یه دفتر نوشتم و خواهم نوشت ولی گفتم یه کار مدرن تر هم بکنم و اینجا هم برات بنویسم.
بزار از اول توضیح بدم...
من و بابایی منتظر بودیم ماه پیش بیای که بشی نی نی شهریور. ولی حالا هر جوری بود تو نیومدی . برای این ماه اقدام کردیم . روز 8 بهمن ماه بود که یهو به سر مامان زد که اون بعد از ظهر بی بی چک بزاره. مامان رفت دستشویی بی بی چک گذاشت. هیچی معلوم نبود. مامان گفت باز یه منفی بزرگ دیگه.
اومد از در دستشویی بیرون بابایی پشت در منتظر بود. از مامانی پرسید چه خبر ؟ مامانی گفت خبری نیست. باز منفیه. طبق عادت همیشه مامانی بی بی چک رو برم گذاشت تو اطاق. بعد چند دقیقه گفت برم ازش یه عکس بگیرم. هیچ وقت این کار رو نمیکردم. رفتم یهو دیدم یه خط صورتی خیلی کمرنگ معلومه. داد زدم و بابایی رو صدا کردم که بگو تو هم اینو میبینی. بابایی گفت آره . گفت حالا این یعنی بارداری ؟ گفتم آره و کلییییی مامان و بابایی ذوق کردن.
فردا صبحش یه بی بی چک گرون خریده بودیم. اونو که گذاشتیم خط پررنگتر معلوم شد. خیلی ذوق کردیم و خدا رو شکر کردیم. اون روزا مامان امتحات پایان ترم ترم 7 اشو داشت واسه همین صبر کردیم تا 10 بهمن که امتحان مامان تموم میشه. اون وقت رفتیم آزمایشگاه و آزمایش دادم. جوابش یه خورده به نظر آزمایشگاه مشکوکه. بود حدود 50 :
حالا قرار شده شنبه یعنی 15 بهمن مامان بره دوباره آزمایش بده.
راستی کوچولوی من یک دونه لباس همون دیروز برات خریدیم من و بابایی... اولین لباس تو. مبارک باشه خوشگل من:
مامانی برای امروز دیگه چیزی نداره بنویسه.
احتمالا تا شنبه دوباره وبلاگتو آپ میکنم.
تا بعد عزیزکم...