ارشد مامان
سلام عزیز دلم...
امروز صبح من و بابابزرگت رفتیم واسه امتحان.. بابابزرگ منو رسوند و برگشت و من و شما رفتیم سر جلسه... ببخشید که بهت بد گگذشت آخه مامانی یه خورده زیاد فکر میکرد... شنیدی حرفهامو که باهات قبل امتحان زدم ؟ فکر کنم خیلی خسته شدی آخه وقتی اومدم خونه دلم و کمرم یه ریزه درد میگیره... گلم ببخشید عزیزم... آخه مامانی دوست داره ارشد قبول بشه ولی خیلی تنبلی کرد و مفکر نکنم بتونه بره سراسری ...
راستی عزیزم دیروز سونوگرافی در خانه رو انجام دادم.. دور شکمم کمتر شد که میگه دختره... حالا من از قبل حس میکردم دختری ولی بابایی میگه پسره ... میخواییم صبر کنیم ببینیم سونو گرافی چی میگه.. هر چی بودی فقط و فقط سالم باش...
راستی 6 هفتمون تموم شد به سلامتی و ما یک هفته به دیدار تو نیدیک شدیم. عشق من..
اینم شکل تو تو این هفته:
میگم نکنه ما یک هفته این ور اون ور باشیم ؟ آخه تو متنش نوشته توی این هفته یه قلبت میزنه... ولی ما این هفته رو تموم کردیم... به هر حال مامان حسابو میزاره رو اینکه تو الان 6 هفتته ... 6 هفتگیت مبارککککک نازدردونه من...
مامان و بابا عاشقتن عزیزم...