نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

بعد از مدت ها...

سلام نفس مامان... میدونم..میدونم..خیلی وقته که ننوشتم... عکس جدید نزاشتم... حس و حال نوشتن نبودووحتی تو دفترت هم مطلبمو نصفه نیمه گذاشتم... این روزها کارم شده سریال ، دانشگاه ،تو و بابات... همین!.... دوباره قصد لیسانس گرفتن خیلی سخته مامانی... ولی مجبور شدم..وقتی برای این رشتم کار نبود مجبورم... الان خدا رو شکر راضیم...از درسهام خوشم اومده و امیدوارم تا آخرش همین جور پیش بره... خوب اینجا وبلاگ تو هست نه وبلاگ من  ( من واسه خودم دارم...4-5 ساله آپ نکردمش!! )... از تو بگم...     دختر نازم الان 14 ماهش تموم شده.. 3 هفته هست که فکر میکردیم سرما خورده و بهش سرما خوردگی و آموکسی کلاو دادیم ولی بردیم بعد این مدت پیش م...
17 آذر 1392

مهر ماه مهربون

نیلیای نازم... 10 روز بود نبودیم... بودیم سفر تبریز... دختر خوبی بودی...فقط اینکه آخرش هر سه تامون سرما خوردیم و شب اول سرما خوردگیت اذیت شدی.... خیلی خوش گذشت... چیزهای جدیدی یاد گرفتی...: به آب میگی "باب" بده رو میگی " دبه " بابا و ماما رو به طور اختصاصی به من و بابات میگی... یاد گرفتی از تخت و مبل بیای پایین...رو شکم دراز میکشی و عقب عقب میآی پایین... دیروز وقتی میخواستی جیش کنی تو ماشین رفتی زیر پا و گفتی جیش..سرپات که کردیم جیش کردی! خیلی به نوع صداها واکنش نشون میدی..یک کم بلند حرف بزنیم گریت میگیره... میگی "دست" وقتی از کسی میخوای دستتو بگیره موقع راه رفتن یا دستت کثیف میشه... وقتی گربه میبینی یهو میگی "مو مو...
2 مهر 1392

11 ماهگی

مامانی... 11 ماهگیت با وزن 9600 یا 10400 شروع شد..دلیل اختلاف در به یاد نیاوردن دقیق اعداد توسط مامانی هست!!...   قبلا گفتم راه میری.... چند تا کلمه میگی که ملا میشه گفت اینان : ماما ( گاهی!!) بابا ( به ندرت!) رفت ( اکثر اوقات ) میو ( گاهی با حذف ی ! ) کیه ( اکثرا ) چیه ( اکثرا ) جی جی ( به معنای هر نوع موجود زنده از جحاندار و گیاه ! .. اکثرا ) جو جو ( وقتی شیر میخوای ! ) الو ( الان 2 روزی میشه که وقتی تلفن رو میگیری اولش میگی ! )   جدیدا وقتی تلفن دستته با خودت حرف میزنی اما اگه اون ور خط کسی باشه حرف نمیزنی!!   بابایی برات تو آشپزخونه تاب وصل کرد که اکثر اوقات توش خوابت میبره!! ههههههه...
16 شهريور 1392

دندون سری

مامانی گلم.. دیروز جشن دندونیت بود..اینم دو تا عکس از دیروز: این یکی از دیگ های آش: اینم دختر گلم که به زور تونستم ازش عکس بگیرم: آخر جشن دیروز هم آهنگ گذاشتیم که فکر کنم تو خودت از همه بیشتر رقصیدی.... دو تا کلمه جدید یاد گرفتی : تو عکس ها به آدم ها اشاره میکنی و میگی " کیه ؟" و وقتی چیزی میبینی که توجهتو جلب کرده میگی " چیه ؟" میگیم گربه چی میگه، میگی " مَ مَ "... البته در هر بار بیشتر از یک بار جواب نمیدی!! گاها هم در جواب هاپو چی میگه میگی " ها ها "... من فدای تو بشمممممممممممممممممممم.......... ...
10 شهريور 1392

نیلیای برج 5 !

دختر نازم.... امشب یک دوست به دوستات اضافه شد.... پسر دوست مامان امروز به دنیا اومد... خیلی وقت نمیشه که تو هم پا به این دنیا گذاشتی و ما رو شاد کردی... الان 10.5 ماه میگذره... 10.5 ماهی که هر روزش با تو شروع میشه و با تو تموم میشه.... الان تو راه میری...نمیتونی بودی ولی کاملا راه میری... خبری از چهار دست و پا نیست... وقتی میگیم مثلا فلانی کو میگی " دفت" و کف دست راستتو کج میکنی!! هر چیزی میخوای به اون اشاره میکنی و میگی " دَ !" ... گوشی و هر چیزی رو زیر گوشت میگیری و به حالت تلفن باهاش رفتار میکنی... عاشق دوچرخه هستی... بابا بزرگت بهت یاد داده..روی دوچرخه بزرگ سوارت میکنه و دورت میده... غذای سفره میخوری... مثلا تخم مرغ رو دو...
29 مرداد 1392

نیلیای مرداد

سلام مامانی... فعلا این عکس باشه تا بعد پستشو بنویسم!!.... نه اینکه امروز صبح 7.5 برپا زدی .... ههههه......   ...
28 مرداد 1392

10 ماهه

نیلیا مامان...     دیروز 10 ماهگیت هم تموم شد.. با وزن 9800 ... خوب بود..فکر کردم به خاطر مریضی این ماهت وزنت کم شده... از توانایی های دخترم بگم... در حد 2-3 متر راه میره... وقتی عجله داره چهار دست و پا میره... گاهی که براش میرقصم دستاشو باز میکنه که بیاد بغلم دوتایی با هم برقصیم... اکثر اصوات رو تقلید میکنه... کلمه هایی که میگه تا الان : بَ بَ ، ما ما ، دَ دَ ، نَ نَ ، جوجو ، اقو (!)، تاتا تاتا رو زمانی که دستشو میگیریم و راهش میبریم میگه... دخترم غذا خوردنش خیلی خوب شده..اکثر اوقات غذا خوردن با چنگال رو ترجیح میده... دارم سعی میکنم میهوه هم با چنگال بهش بدم... گاها حرفتو گوش میده... فعلا چیزی یادم نیست.....
13 مرداد 1392