نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

بعد از 20 ماهگیت

دختر گلم... خیلی وقته ننوشتم چون نمیدونم شاید حوصله نوشتن نداشتم! اما الان این ساعت شب وقتی تو تو تختت خوابیدی حس نوشتن دارم و میخوام یک ری نکگاتی که جدیدا اتفاق افتاده رو بنویسم! بعدا شاید تو دفترت! - پوشکت رو کامل گرفتیم! .. وقتایی که بازار میریم ولی گاها میپوشم چون هنوز در اون حد توانا نشدی که خودتو نگه داری و گاهی هم یادت میره که بگی جیش داری ولی تو خونه و وقتایی که با ماشین بیرون میریم کلا نمیپوشم تنت.. بهترین زمان بود چون تو این گرما راحت شدی! - اول خرداد شروع کردی به گفتن جملات کوتاه . الان که 20 روزی از اون روز میگذره روز به روز پیشرفت میکنی ... جملاتت مثلا اینهاست : " پاشو ، بیا . " .. " باطری ، نیست ...
19 خرداد 1393

از داستان های نیلیا

نیلیای من با خنده تو تخت وقتی میخواد شیر بخوره و بخوابه! : "بابا ... بابا ... " باباش خودشو میزنه به خواب و نیلیا بازوی باباشو میگیره و میکشه که باباش بلند بشه... بابا :" چی میخوای ؟" نیلیا " آب " وقتی میبینه باباش بلند میشه یک لبخن شیطنت آمیز!!! بابا بهش آب میده و نیلیا مشغول خوردن... وقتی تموم شد:" باز " بابا:"باز آب میخوای ؟ " نیلیا :"آره " ولی وقتی بابا بلند میشه که دوباره تو لیوان آب بریزه نیلیا دوباره میره سراغ شیر خوردن و بیخیال بابایی میشه که پا شده بود براش آب بیاره... صحنه آخر خنده های من و باباشه!!
21 ارديبهشت 1393

در آستانه 19 ماهگیت!

مامانی... مهمترین اتفاقی که این مدت افتاد این بود که داری پوشک رو ول میکنی ! .. نمیگم از پوشک گرفتمت چون دیدم داری همکاری میکنی و میگی جیشتو و نپوشیدمت.. نمیگم سخت نبود و تو جیش یا شماره 2 رو نزدی هنوزم میزنی گاهی ولی اکثر اوقات خوب یادته... یکهو میگی "ماما ، جیش !  ... داشو ( به معنای گاشو هست ! )" دایره لغاتت... وایییییییییی..........جدیدترین لغاتت : سینی ، کشتی ، ببمون ( بقلمون ) ، آچه چه ( آلوچه ) ، ماشین ، چاقو ، توت ، عمه ، آوین ( آروین - پسر همسایه ! ) اون بار کارتهاتو آوردم و ازت اونها رو پرسیدم... بین کارتهات حداقل 30 تا کارت رو میتونی اسمشونو بگی...بقیه کارتهات رو هم میشناسی...یعنی من اسمشونو بگم تو برام ...
10 ارديبهشت 1393

21 فروردین

سلام مادر ... اول چند تا داستان جالب!: - یک روز داشتیم از عید دیدنی قائم شهر برمیگشتیم و تو تو ماشین شیر میخوردی... مامانی بهت میگه نیلیا خوشمزست ؟ شیرو ول میکنی میگی " به به به به " - شمارش بلدی!! نه در اون حد.... اعداد 2 و 4 و 6 و 9و 10 رو میگی ... من میگم 1 تو میگی 2 ... بعد میگم 3 ... گاهی جواب 4 رو هم میدی ... اگه ندادی میگم 4 ... میگم 5 ... تو میگی 6 ( البته بعد 2 دیگه همش میگی 6 تا برسیم به 6 ! ) ... بعد 7 و 8 رو من میگم... تو میگی 9 ... دوباره من تکرار میکنم 9 و یهو میگی 10 و بعد دست میزنی و ما هم همراهیت میکنیم که یعنی نیلیا تا 10 شمرد!... 17 فروردین واکسنتو زدیم.. دردت اومد ولی خوب عوارضی نداشت برایت... دو تا تو پات و یکی خ...
21 فروردين 1393

سال نو مبارک...

دخترم سال نوت مبارک باشه... در پناه خدا رشد کنی و بزرگ بشی و زندگی خوبی داشته باشی مامان قربونت بشه...       ...
1 فروردين 1393

به مناسبت اتمام 17 ماهگیت...

سلام مادر... ننوشتم... خیلی وقته نه تو دفترت و نه تو وبلاگت... بزرگ شدی و بهم اجازه نمیدی تنهایی پشت کامپیوتر بشینم... وقتی ببینی من اینجا بدو میآی از پاهام آوزیون میشی و میگی " نای نای !!"... از رفتار هات بگم یک کم... سلام کردن رو یاد گرفتی تقریبا.. گاهی میگی " سلام " گاهی فقط دستتو بالا میآری به معنای سلام... وقتی کسی داره خدا حافظی میکنه باهات میگی " بای بای " و دستتو تکون میدی و یک بوس هم براشون میفرستی یعنی تمام معنا دل طرف رو میبری به طوری که هر کسی داره میره برمیگرده بوست میکنه دوباره میره!! عااااااااشق عروسک هات به خصوص " کیهان و آندرومدا و نازی و ارباب " هستی و کاملا با اسم میشناسیشون... البته جدیدا همش باید لباسشونو در بیار...
22 اسفند 1392

یک روز برفی با وروجک 16 ماهه خونمون

مامانی...   بعد از اون روز برفی که بهمون گفت تو اومدی تو دلم این دومین باری هست که اینجا تو خونمون برف میآد و تو رو بردیم که بازی کنی .... حسابی پوشوندیمت و تو یک کم راه رفتی و یک کم بازی کردی ولی زودی آوردیمت تو خونه چون خیلیییییییییییییییییی سرد بود... دیروز 16 ماهت تموم شد و وارد 17 ماهگیت شدی... خیلی بزرگ شدی..حسابی میفهمی و اکثر حرفها رو متوجه میشی.. مثلا وقتی میگم صدای آهنگ رو کم کن یا زیاد کن دقیق میفهمی منظورم چیه... جدیدا آهنگ شاد که دوست داری میشنوی زیاد میکنی و هر کسی تو خونه هست باید پاشه و باهات برقصه...تو هم حسابی قر میدی... دور خودت میچرخی و دستاتو بالا نگه میداری خلاصه که دل میبری.... چایی خور شدی اساسی!... د...
13 بهمن 1392

فرهنگ لغات!

مامانی... فرهنگ لغات جدیدت رو تقدیم میکنم !: ماما بابا مو (موز) دس ( دست ) پا مو چش(چشم)   دارچ(قارچ) باپ(آب)   (بازم یادم اومد همینجا مینویسم !!)   از اعضای بدنت اینا رو میشناسی : دست - پا - مو - چشم - دندون - زبون - گوش- جیب (!) - ناف - جوجو (که دارم ترک میدم به هر کسی نشون ندی!) اینقدر چشم رو نشون میدی گاهی چشمت قرمز میشه از بس دستتو تو چشمت فرو میکنی!! حسابی بوس میدی... یعنی بهت بگیم نیلیا بیا بوسم کن میپری بوس میکنی یا لب میدی!! اینقده بانمک شدی! رو میز کامپیوتر میشینی و مثلا آهنگ گوش میدی ولی عملا داری با وسایل ور میری و مانیتور رو لگد میزنی.. الانم خوابی که تونستم بیام و بنویسم......
18 دی 1392

یلدای 92

سلاممامانی... لنز دوربین انگار چرب بوده این بهترین عکس یلداته!! دختر نازم بزرگ شده.. حسابی پشت تلفن حرف میزنه از دستش تلفن دائم قطعه..میز تلفن رو هم جمع کردیم!! از دیشب کلمه جدید یاد گرفته میگه آآ به معنی آقا..هر نوع مردی ببینه اینو میگه... خیلی راحتتر ارتباط برقرار میکنه و چیزی که میخواد رو بهمون میفهمونه حالا یا با گریه یا اینکه میاد بغلمون و خودش برمیداره... فعلا نمیزاره دیگه بنویسم...                اینم عکس گلم شب یلدا خونه مامانییییییییییی.......   ...
2 دی 1392